برچسب : نویسنده : akharinvasiat بازدید : 149
اوج عاشقانهها ...
جملهایست که میگوید:
میخواهم بروم ...
و این یعنی دلش میخواهد ...
آنقدر عاشقی کنی ...
و برایش شعر بگویی ...
که قانع شود بماند ...
کسی که قصدش رفتن باشد ...
بی خبر میرود ...
معجزهی پاییزی ......برچسب : نویسنده : akharinvasiat بازدید : 211
تو که نیستی ...
میتوانم زورکی بخندم ...
زورکی به کوچه بروم ...
و زورکی با آدمها معاشرت کنم ...
میتوانم نقاب بگذارم ...
که آهای مردم ببینید ...
همه چیز عادیست و من شادم ...
تو که نیستی ...
میتوانم زنده باشم ...
اما تو که نیستی ...
یک چیزهایی سرجایش نیست ...
مثلا نمیتوانم شعر بگویم ...
نمیتوانم خودم باشم ...
نمیتوانم دست کسی را بگیرم ...
و مثل آدمهای عادی زندگی کنم ...
تو که نیستی ...
آه از #تو ...
که نیستی..
معجزهی پاییزی ......برچسب : نویسنده : akharinvasiat بازدید : 227
صبحی که با تپش عشقمان آغاز میشود ...
آسمان، زمین را چشمک میزند ...
ابر، لبهای باران را میبوسد ...
و شبنم روی لطیفترین گل جنگل ...
به خواب میرود ...
نمیشود حال خوب شهر را کتمان کرد ...
وقتی تو هستی، من هستم ...
و حرفهایت قلبم را در آغوش میکشد ...
و حرفهایم چشمانت را نوازش میدهد ...
عزیزم ...
من به صبحی که با تو آغاز میشود ...
ایمان دارم ...
معجزهی پاییزی ......برچسب : نویسنده : akharinvasiat بازدید : 354
دلم میخواست شبی که میرفتی ...
اتفاقِ سادهای میافتاد ...
راه را گم میکردی ...
فاختهای کوکو میکرد ...
و کلیدی زنگار گرفته ...
از آشیانهی خالیِ دُرناها ...
به زمین میافتاد ...
باران میگرفت ...
بیدار میشدم ...
بیدارت میکردم ...
و ادامهی این خواب را ...
تو تعریف میکردی ...
معجزهی پاییزی ......برچسب : نویسنده : akharinvasiat بازدید : 334
چه فرقی میکند ...
کجای این دنیا ایستاده باشی ...
عاشق که باشی ...
دوری فاصله نمیآورد ...
برعکس دلتنگتر میشوی ...
مثل من که هربار ...
دلتنگتر از همیشه ...
خاطراتمان را مرور میکنم ...
چشمهای تو آنقدر ...
در شعرهای من میدرخشند ...
که میترسم آخر روزی ...
این نوشتهها کار دستمان دهند ...
و تمام شهر عاشقت شوند ...
معجزهی پاییزی ......برچسب : نویسنده : akharinvasiat بازدید : 369
پاییز که میشود ...
باید همهی برگهای زرد را ...
از کف پیادهروهای شهر جمع کنم ...
معلوم نیست کدام بختبرگشتهای ...
پشت سرت قدم میزند و ...
صدای خشخش برگهایی که دم صبح ...
با باران کمی خیس شدهاند ...
دیوانهاش میکند ...
معجزهی پاییزی ......برچسب : نویسنده : akharinvasiat بازدید : 324
آنقدر بیصدا آمدم ...
که وقتی به خودت آمدی ...
هيچ صدايی جز من نبود ...
آنقدر ماهرانه ...
تمام تو را دزديدم ...
که خدا هم به شوق آمد ...
آنقدر عاشقانه ...
نگاهت خواهم داشت ...
که دنيا ...
در احکام سرقت ...
تجديد نظر کند ...
معجزهی پاییزی ......برچسب : نویسنده : akharinvasiat بازدید : 363
برچسب : نویسنده : akharinvasiat بازدید : 374
غزل غزل نگاه تو ...
امان امان سکوت تو ...
نبودنت نحسی من ...
بهانه ی لبخند من ...
نجوای عاشقی ب تن ...
لعل لبت مستی من ...
باتو هویدا میشوم ...
عاشق و حیران میشوم ...
سودای با تو بودنو ...
با عشق ب جانم میخرم ...
مدهوش تن رویایی ات ...
رقص کنان همی شوم ...
چنگ بزن بر تن من ...
بی محوا درمان شوم ...
معجزهی پاییزی ......برچسب : نویسنده : akharinvasiat بازدید : 319