دلم میخواست شبی که میرفتی ...
اتفاقِ سادهای میافتاد ...
راه را گم میکردی ...
فاختهای کوکو میکرد ...
و کلیدی زنگار گرفته ...
از آشیانهی خالیِ دُرناها ...
به زمین میافتاد ...
باران میگرفت ...
بیدار میشدم ...
بیدارت میکردم ...
و ادامهی این خواب را ...
تو تعریف میکردی ...
معجزهی پاییزی ......برچسب : نویسنده : akharinvasiat بازدید : 326